آناهیتا

رقص پروانه

دست و پا زدنت بسان پرواز پروانه ای کوچک است. انگار غوغای بهم رسیدن یک جفت عاشق را به تصویر می کشی . انگار تمام قناریهای دنیا در دلم آواز می خوانند. چه معصومانه تلاش می کنی وجود ظریفت را به رخ این دنیای بزرگ بکشی. چه عاشقانه تقلایت را درونم احساس می کنم. چه شادمانه چشم براه تکانهایت می مانم. و اگر نباشی و اگر ساعتی بال نزنی،   دلم هزار راه می رود.... دلم شور می زند.... ....آخر من مادرم....
14 آبان 1390

روزهای خوب با تو بودن

اینروزها هوای پاییز مستم می کند و تو همچنان در آغوش من به نظاره این فصل زیبا و این باران عاشقانه می نشینی... انگار زمان در یک لحظه متوقف می شود و تمام جهان در یک لحظه سکوت می کند وقتی درون من مانند یک پروانه کوچک بال می زنی و می گویی من هم این باران را می بینم... من هم این باران را مانند تو می چشم ... من هم این باران را دوست دارم.... من هم این باران را لذت می برم و من سراپای وجودم پر از شوق می شود و احساس می کنم چقدر دنیایم با تو رنگ جدیدی دارد... دوستت دارم و لحظه هایم را به پایت گذاشته ام...  ببار باران ببار تا لطافت قطراتت را بر وجودم احساس کنم... دختر بارانی من دوستت می دارم...
9 آبان 1390

آناهیتای من... عشق من

عزیزم.... دخترم... نازنینم مدتهاست قصد دارم برایت بنویسم.... از تو که تازه ترین و زیاترین احساس زندگیم را به هدیه دادی. از تو که در میان همه هیاهوها و شلوغیهای دنیا برایم آرامشی، نوازشی و بخششی ... ولی تو بهتر از من می دانی که روزها چه زود سپری می شود و الهه چقدر در انجام کارها تنبل است. اینقدر امروز و فردا کردم تا امروز که تو ٨ ماهگی را تمام کرده ای دیگر دل یک دله کردم واولینها را برایت نوشتم. البته باز هم تو بهتر می دانی که الهه با تکنولوژی و اینترنت و ... میانه خوبی ندارد. عاشق قلم و کاغذم و تا امروز حرفهایم را برایت در سررسید سال ٩٠ بیمه سامان نوشته ام ولی احساس کردم روزی بزرگ شوی و به مادرت خرده بگیری که چرا از تکنولوژی دور بوده .....
9 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد